(((("داستان شگفت حمال تبریزی"خیلی قشنگه حتما بخونید))))
♥•٠·
در خیابان شمس تبریزی تبریز،مقبره ای وجود داره به نام حمال تبریزی.داستان این حمال ازین قرار بوده که روزی مثل همیشه مشغول باربری تو بازار تبریز بوده که یه دفعه میبینه کارگر بنای سقف بازار،پاش لیز خورد و افتاد پایین،با توجه به ارتفاع سقف تا کف،مرگ کارگر حتمی بوده ولی همه میبینن یه دفعه حمال داد زد:خدایا بگیرش!اون کارگر بینوا هم بین زمین و آسمون معلق موند و به راحتی اومد پایین.همون موقع بود که همه ریختن به دست و پاش که ما تو رو نشناختیم و ما رو هم دعا کن و...ازش پرسیدن چه جور این کار رو کردی؟حمال جواب داد:یه عمر خدا گفت و من گفتم چشم،یه بارم من گفتم و خدا گفت چشم.
شب که شد حمال به خدا میگه؛خدایا حالا که سرم فاش شد دیگه نمیخوام زنده باشم. دعاش مستجاب شد و صبح از دنیا رفت و تو این آرامگاه دفن شد.
♥•٠·
نکات:
1.هیچ کس رو دست کم نگیریم، خصوصا طبقه مستضعف رو. در حدیث قدسی هست که دوستان خدا ناشناسند و غیر از خدا کسی نمی شناسدشون.
2.خدا حساب و کتابش خیلی دقیقه.به وقتش به بهترین نحو جواب اخلاص و مردونگی ما رو میده. اگر یک قدم به سمتش بریم،اون هزار قدم به سمت ما میاد.